.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۹5→
ایش!!!!پس ماشین آقا ارسلان خراب شده!!!به درک که خراب شده تاباشه از این خرابیا!
اصلا من نمی دونم خرابی ماشین اینا چه ربطی داره به نیکو؟نمی دونم چرا نیکا امروز شده ننه بروسلی!اون از کمک کردنش به شیدا،اینم ازکمک کردنش به اینا!
دیگه هیچ حرفی زده نشد تاوقتی که رسیدیم به یه کوچه که متین روبه نیکا گفت:همین جاس...ممنون میشم نگه دارید.
نیکام نگه داشت.
متین لبخندی زدوروبه نیکا گفت :خیلی زحمت دادیم.ببخشید.
نیکا لبخندی زدوگفت:خواهش می کنم...کاری نکردم که!!
متینم لبخندی زدوگفت:شمالطف دارین.به هرحال ممنون.فعلا خداحافظ.
روکرد به من و گفت:خداحافظ دیانا خانوم.
من و نیکام بایه لبخند جواب خداحافظیش و دادیم.
و متین ازماشین پیاده شد.
ارسلانم روبه نیکا گفت:لطف کردین نیکا خانوم.خداحافظ.
نیکا لبخندی زدوگفت:خواهش می کنم.خداحافظ.
عوضی بی شعور حتی یه خداحافظی خشک وخالیم ازمن نکرد!!!نکردکه نکرد...مگه من به خداحافظی اون محتاجم؟!!
ارسلان ازماشین پیاده شد و وقتی می خواست درو ببنده،کله اش و کردتوی ماشین وروبه من گفت:دارم برات دیاناخانوم!حالا من عوضی بی شعوور زشت بی ریخت خودشیفته دختربازم دیگه!نه؟!
پوزخندی زدم وگفتم:چه خوب همه صفاتت و حفظ کردی خودشیفته!
ارسلان پوزخندی زدو در ماشین و بست.
دلم می خواست،برم و بزنم لهش کنم اما حوصله دردسر نداشتم.امروز به اندازه کافی گند بود،نمی خوام گندترش کنم!!!
نیکا برای متین و ارسلان بوقی زدوبه راه افتاد.
منم باهمون اخمی که ازاول داشتم،روم و از نیکو برگردوندم و به خیابونا وآدما خیره شدم.
چند دقیقه ای توسکوت گذشت تا بلاخره نیکا به حرف اومد:
- حالِ دیانا خانوم اخموی پاچه گیر ما چطوره؟
اخمم وغلیظ ترکردم و گفتم:بده...خیلیم بده.
- چرا اون وخ؟!
پوزخندی زدم وگفتم:بااون همه اتفاقی که برام افتاده،انتظار داری خوب باشم؟!
نیکا لبخندی زدوگفت:الهی من بمیرم واسه توکه اون همه اتفاق بد برات افتاده!
- لازم نکرده توبرای من بمیری.همه این آتیشا ازگور توبلندمیشه!!!
نیکا خندیدوگفت:من چی کاره ام؟!؟
به سمت نیکا برگشتم و بهش زل زدم.باعصبانیت گفتم:توچیکاره ای؟!تقصیر توبود که من اعصابم خورد شدو رفتم دستشویی وروی صندلی ای نشستم که ارسلان و متین پشتش بودن.تقصیرتوبودکه اونا همه حرفای من وشنیدن.تقصیر توبودکه متینو ارسلانو سوار ماشینت کردی و به من بدبخت نگفتی.منم دهنم و باز کردم و هرچی دلم خواست بارشون کردم.اینا همش تقصیر توئه.همش!!
نیکا لبخندی زدومهربون گفت:باشه اینا همش تقصیر منه!قبول.حالا حوصله داری باهم بریم دوتابستنی توپ بزنیم بر بدن؟!
اخمم و غلیظ ترکردم ودرحالیکه روم و از نیکا برمی گردوندم،گفتم:نه!!
اصلا من نمی دونم خرابی ماشین اینا چه ربطی داره به نیکو؟نمی دونم چرا نیکا امروز شده ننه بروسلی!اون از کمک کردنش به شیدا،اینم ازکمک کردنش به اینا!
دیگه هیچ حرفی زده نشد تاوقتی که رسیدیم به یه کوچه که متین روبه نیکا گفت:همین جاس...ممنون میشم نگه دارید.
نیکام نگه داشت.
متین لبخندی زدوروبه نیکا گفت :خیلی زحمت دادیم.ببخشید.
نیکا لبخندی زدوگفت:خواهش می کنم...کاری نکردم که!!
متینم لبخندی زدوگفت:شمالطف دارین.به هرحال ممنون.فعلا خداحافظ.
روکرد به من و گفت:خداحافظ دیانا خانوم.
من و نیکام بایه لبخند جواب خداحافظیش و دادیم.
و متین ازماشین پیاده شد.
ارسلانم روبه نیکا گفت:لطف کردین نیکا خانوم.خداحافظ.
نیکا لبخندی زدوگفت:خواهش می کنم.خداحافظ.
عوضی بی شعور حتی یه خداحافظی خشک وخالیم ازمن نکرد!!!نکردکه نکرد...مگه من به خداحافظی اون محتاجم؟!!
ارسلان ازماشین پیاده شد و وقتی می خواست درو ببنده،کله اش و کردتوی ماشین وروبه من گفت:دارم برات دیاناخانوم!حالا من عوضی بی شعوور زشت بی ریخت خودشیفته دختربازم دیگه!نه؟!
پوزخندی زدم وگفتم:چه خوب همه صفاتت و حفظ کردی خودشیفته!
ارسلان پوزخندی زدو در ماشین و بست.
دلم می خواست،برم و بزنم لهش کنم اما حوصله دردسر نداشتم.امروز به اندازه کافی گند بود،نمی خوام گندترش کنم!!!
نیکا برای متین و ارسلان بوقی زدوبه راه افتاد.
منم باهمون اخمی که ازاول داشتم،روم و از نیکو برگردوندم و به خیابونا وآدما خیره شدم.
چند دقیقه ای توسکوت گذشت تا بلاخره نیکا به حرف اومد:
- حالِ دیانا خانوم اخموی پاچه گیر ما چطوره؟
اخمم وغلیظ ترکردم و گفتم:بده...خیلیم بده.
- چرا اون وخ؟!
پوزخندی زدم وگفتم:بااون همه اتفاقی که برام افتاده،انتظار داری خوب باشم؟!
نیکا لبخندی زدوگفت:الهی من بمیرم واسه توکه اون همه اتفاق بد برات افتاده!
- لازم نکرده توبرای من بمیری.همه این آتیشا ازگور توبلندمیشه!!!
نیکا خندیدوگفت:من چی کاره ام؟!؟
به سمت نیکا برگشتم و بهش زل زدم.باعصبانیت گفتم:توچیکاره ای؟!تقصیر توبود که من اعصابم خورد شدو رفتم دستشویی وروی صندلی ای نشستم که ارسلان و متین پشتش بودن.تقصیرتوبودکه اونا همه حرفای من وشنیدن.تقصیر توبودکه متینو ارسلانو سوار ماشینت کردی و به من بدبخت نگفتی.منم دهنم و باز کردم و هرچی دلم خواست بارشون کردم.اینا همش تقصیر توئه.همش!!
نیکا لبخندی زدومهربون گفت:باشه اینا همش تقصیر منه!قبول.حالا حوصله داری باهم بریم دوتابستنی توپ بزنیم بر بدن؟!
اخمم و غلیظ ترکردم ودرحالیکه روم و از نیکا برمی گردوندم،گفتم:نه!!
۱۷.۷k
۲۳ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.